یک دلیل برای عاشق شدنم،
یک بهانه برای زنده ماندنم،
تویی آن دلیل و بهانه ی عاشقانه ! یک هوای عاشقانه برای با تو بودن،
همین هوای بارانی ...
دستت درون دستهای من ، این است همان آرزوی رویایی
این قلبی که با تو به آرزوهایش رسیده است، این وجودی که محتاج وجود تو است ، این احساسات ... همه در عشق تو جا گرفته است ! ببین عشق تو چقدر مقدس است که زندگی ام با تو دوباره جان گرفته است ! ببین چقدر دوستت دارم که خوشبختی را از لحظه ای که آمدی دیدم ، حس کردم و باورش کردم ! باور کردم که حضور تو در زندگی ام یک حادثه نبود، روزی تو می آمدی، با اینکه من حتی فکر داشتن تو را هم نمیکردم ! روزی که آمدی چه روز دلنشینی بود ... روزی که بهم رسیدیم چه روز مقدسی بود ... و روزی که از عشق هم میمیرم چه روز عاشقانه ایست ! به عشق همان روز ، روز از عشق هم مردن، اینک عاشقانه همدیگر را میپرستیم تا به دنیا بگوییم این ما هستیم که عاشق همیم ! دلیلی نمیبینم برای زنده ماندن اگر تو نباشی، نمیخواهم حتی یک لحظه نیز در فکر نماندن باشیم ! عزیزم بیا در آغوشم ... تو مال منی ، آرام باش که تو تا آخر دنیا ، دنیای منی بارها گفته ام و خودت هم میدانی که زندگی منی پس این هم بدان تو آخرین کسی خواهی بود که قبل از مردنم او را خواهم دید!
این نفسی که در سینه ام است،
نظرات شما عزیزان: